داستانی ناگفته



تا حالا برایت پیش آمده است که آدمی تو را ناامید کند؟ مثلا به تو قول داده است که برایت کاری انجام دهد، موقعی که شدیدا آن کار سرنوشتت را تعیین می‌‌کند، اما می‌ند زیر همه چیز و آن کار را انجام ندهد. حس ناامید شدن از آن آدم در آن لحظه را حس کرده‌ای؟

تا حالا شده است که آن آدم، خود تو باشی؟ خودت باشی که به خودت قول داده‌ای کاری برای خودت انجام دهی، اما آن قدر آن کار را نمی‌کنی که آخر به خودت می‌گویی، بی‌خیال، دیگر این آدم مهم نیست، دیگر چیزی از او نمی‌خواهم.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها